مدیریت وتفکر استراتژیک

سودابه فتح الهی
سودابه فتح الهی

به وبلاگ من خوش آمدید


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مدیریت وتفکراستراتژیکو آدرس modir700.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

مطالب جالب و خواندنی در وبلاگ پرصدا

همراز عشق

بیاتوبخند

شادباش

دانستنی های مدیریتی

وبلاگ علمی محسن شیخی

نوشته های مدیریتی

عشق شهسوار

بانک مقالات مدیریتی

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

مطالب اخير

مشکلات فیفا14

کلید موفقیت نام های تجاری در چیسیاری از فعالان بازار گله می‌کنند که چینی‌ها به نام تجاری وفادار نیست

لطفا تا آخر متن بخونید تا بفهمید که چه گنج هایی دارید

فرض کنید زندگی همچون یک بازیست

دومين مرد ثروتمند دنيا چگونه فردی است؟

شگرد پسرک در مقابل نادر شاه

ازطعم قهوه تان لذت ببرید

توصيه اي فني ! و جدي ؟ براي پيداكردن جاي كاركنان جديد

تصميم گيري با لوبيا – سرعت در تصميم گيري

قدردانی

آگهی هوشمندانه

داشتن کارمندان باهوش باعث صرفه جویی در زمان و هزینه می شود

مديران بدانند

مدیریت استراتژیک

باتفکراستراتژیک انتخاب کنید

مفهوم شکست

داستان استراتژي

مدیران بخوانند

مشکلات شایسته گزینی

مدیریت زمان

نويسندگان

سودابه فتح الهی

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 146
بازدید ماه : 201
بازدید کل : 36179
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

قدردانی

 

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.
 رئیس پرسید: آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟
جوان پاسخ داد: هیچ.
رئیس پرسید: آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟
جوان پاسخ داد: پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های مدرسه ام را پرداخت می کرد.
رئیس پرسید: مادرتان کجا کار می کرد؟
جوان پاسخ داد: مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.
رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.
جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.
رئیس پرسید: آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟
جوان پاسخ داد: هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.
رئیس گفت: درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.
جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.
وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.
مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.
این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.
بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست.
آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.
صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.
رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟
جوان پاسخ داد: دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.
رئیس پرسید: لطفاً احساس تان را به من بگویید.
جوان گفت:
1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.
2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود.
3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.
می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.
بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.
هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.
یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند، ذهنیت مقرری را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خود بی خبر است. وقتی که کار را شروع میکند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی، که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند.
او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند. اگر این جور والدین حامی هستیم، آیا ما داریم واقعاً عشق را نشان می دهیم یا در عوض داریم بچه هایمان را خراب می کنیم؟
شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند، تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.
برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد.
مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند.

جمعه 31 / 1 / 1390برچسب:,

|

آگهی هوشمندانه

ماه گذشته خبری منتشر شد که شاید درنگاه اول چندان نباید جلب توجه می کرد. 

 


اما عکسی که همراه آن در صفحه اول روزنامه های انگلیسی به چاپ رسیده بود سبب شد تا قربانی این سرقت شهرتی جهانی پیدا کند. برنی اکلستون مدیر مسابقات اتومبیلرانی فرمول یک در جهان که دارایی او بیش از دو میلیون پوند تخمین زده می شود در بیرون دفتر کارش در منطقه بریج نایت در مرکز لندن مورد حمله چهار مرد قرار گرفت و ساعت همراه او با ارزش بیش از دویست هزار دلار در کنار سایر اموال شخصی او به سرقت رفت .اما آقای اکلستون هشتاد ساله که شم اقتصادی و رسانه ای قوی دارد حتی پس از این حادثه ناگوار و در حالیکه چهره ای کج وکوله و چشمی متورم داشت با مدیر شرکت ساعت سازی هابلوت - شرکت رسمی سازنده ساعتهای مسابقات فرمول یک تماس گرفت و به آنها پیشنهاد داد تا از چهره به هم ریخته او برای یک آگهی تبلیغاتی استفاده کنند.او درباره این حادثه گفت :" من به آنها زنگ زدم و پیشنهاد یک تبلیغ متفاوت را دادم. من می توانم درک کنم کسانی که اموالم را سرقت کردند فقیر بودند و برای کریسمس برنامه ریزی کرده بودند اما کاری که آنها با صورت من کردند ضرورتی نداشت .
حالا شرکت مذکور این آگهی را با گنجاندن تصویر اکلستون د رکنار این جمله که "ببینید مردم برای هابلوت چه می کنند "در روزنامه ها به چاپ رسانده است و ساعتی هم که در این تبلیغ دیده می شود همان ساعتی است که از اکلستون به سرقت رفت .این مدیر خستگی ناپذیر 48 ساعت پس از این حادثه به محل کارش بازگشت و کار عادی اش را ادامه داده بود.

شنبه 30 / 1 / 1390برچسب:,

|

داشتن کارمندان باهوش باعث صرفه جویی در زمان و هزینه می شود

مي گويند سلطان محمود غزنوي غلامي به نام اياز داشت كه خيلي برايش احترام قائل بود و در بسياري از امور مهم نظر او را هم مي پرسيد و اين كار سلطان به مزاق درباريان و خصوصاً وزيران او خوش نمي آمد و دنبال فرصتي مي گشتند تا از سلطان گلايه كنند تا اينكه روزي كه همه وزيران و درباريان با سلطان به شكار رفته بودند، وزير اعظم به نمايندگي از بقيه، پيش سلطان محمود رفت و گفت: «چرا شما اياز را با وزيران خود در يك مرتبه قرار مي دهيد و از او در امور بسيار مهم مشورت مي طلبيد و اسرار حكومتي را به او مي گوييد؟»

سلطان گفت: «آيا واقعاً مي خواهيد دليلش را بدانيد؟»

وزير جواب داد: «بله»

سلطان محمود هم گفت: «پس تماشا كن.»

سپس اياز را صدا زد و گفت: «شمشيرت را بردار و برو شاخه هاي آن درخت را كه با اينجا فاصله دارد ببر و تا صدايت نكرده ام سرت را هم بر نگردان» و اياز اطاعت كرد.

سپس سلطان رو به وزير اولش كرد و گفت: «آيا آن كاروان را مي بيني كه دارد از جاده عبور مي كند. برو و از آنها بپرس كه از كجا مي آيند و به كجا مي روند.»

وزير رفت و برگشت و گفت: «كاروان از مرو مي آيد و عازم ري است.»

سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند.»

وزير گفت: «نه»

سلطان به وزير دومش گفت: «برو بپرس.»

وزير دوم رفت و پس از بازگشت گفت: «يك هفته است كه از مرو حركت كرده اند.»

سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي بارشان چيست؟»

وزير گفت: «نه»

سلطان به وزير سوم گفت: «برو بپرس.»

وزير سوم رفت و پس از بازگشت گفت: «پارچه و ادويه جات هندي به ري مي برند.»

سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي چند نفرند؟» و ... به همين ترتيب سلطان محمود كليه وزيران به نزد كاروان فرستاد تا از كاروان اطلاعات جمع كند.

سپس گفت: «حال اياز را صدا بزنيد تا بيايد.» و اياز كه بي خبر از همه جا مشغول بريدن درخت و شاخه هايش بود آمد.

سلطان رو به اياز كرد و گفت: «آيا آن كاروان را مي بيني كه دارد از جاده عبور مي كند برو و از آنها بپرس كه از كجا مي آيند و به كجا مي روند.؟»

اياز رفت و برگشت و گفت: «كاروان از مرو مي آيد و عازم ري است.»

سلطان محمود گفت: «آيا پرسيدي چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟»

اياز گفت: «آري پرسيدم. يك هفته است كه حركت كرده اند.»

سلطان گفت: «آيا پرسيدي بارشان چه بود؟»

اياز گفت: «آري پرسيدم. پارچه و ادويه جات هندي به ري مي برند» و بدين ترتيب اياز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اينكه دوباره نزد كاروان برود جواب داد و در پايان سلطان محمود به وزيرانش گفت: «حال فهميديد چرا اياز را دوست مي دارم؟»

دو شنبه 27 / 1 / 1390برچسب:,

|

مديران بدانند

1-به کارمندان ساعي و متعهد بگوييد که چقدر براي سازمان مفيد هستيد و شما به آنها علاقه و اعتماد داريد
-2 
مطمئن شويد کسي را که به کار مي گماريد ، تنبل نيست! زيرا افراد تنبل فشار کاري ديگران را بيشتر مي کنند.
-3 
موقع دست دادن، دست افراد را محکم و صميمانه بفشاريد.
-4
وقتي عصباني هستيد، در باره ديگران تصميم گيري نکنيد.
5-هميشه وقت شناس باشيد. براي حضور به موقع، مي توانيد از ترفند قديمي 5 دقيقه جلو کشيدن ساعت استفاده کنيد.
-6 
هرگز اميد ارتقا را از زيردستان نگيريد، زيرا به طور يقين، انگيزه آنها براي تلاش از بين مي رود.
-7
سعي کنيد در صورت لزوم در دسترس باشيد و شانس حرف زدن را به همه سطوح سازمان بدهيد. در اين صورت شايد با ايده هاي درخشاني روبه رو شويد
-8 
هيچگاه اجازه ندهيد کسي حالت  افسردگي و نااميدي شما را ببيند.
-9 
به شايعات بي اساس بي توجه باشيد و در مورد زيردستان از روي دهن بيني قضاوت نکنيد.
-10 
خشکي جلسات طولاني را با شوخ طبعي قابل تحمل کنيد.
-11 
از سرزنش کردن ديگران در جمع خودداري کنيد.
-12 
براي همه سطوح سازمان حتي خدمه و نامه رسان ها احترام قائل شويد.
-13 
هنگام امضاء کردن نامه ها و مکتوبات، آنها را به دقت مطالعه کنيد و از امضاء کردن آنها، زماني که حوصله و تمرکز نداريد پرهيز کنيد.
-14 
خوش ژست و خوش بيان باشيد و در جمع با انرژي و اشتياق حاضر شويد.

دو شنبه 20 / 1 / 1390برچسب:,

|

مدیریت استراتژیک



مقدمه

آیا تا به حال از خود پرسیده‌اید که چرا بعضی از شرکت‌های بزرگ و موفق در مدت زمان کوتاهی با از دست دادن سهم بزرگی از بازار خود به موقعیتی معمولی و حتی تأسف بار تنزل یافته‌اند و چرا برخی از شرکت‌های کوچک و گمنام به یکباره به جایگاه‌های ممتازی در صحنه رقابت بین الملل رسیده‌اند؟ آیا در این مورد فکر کرده‌اید که چرا برخی از مؤسسات، نوسان‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی را به راحتی تحمل نموده و بر آنها غلبه می‌کنند و در مقابل برخی از سازمان‌ها طعم تلخ شکست را چشیده و از ادامه راه باز می‌مانند؟ به عقیده بسیاری از متخصصان علم مدیریت پاسخ بسیاری از این گونه سئوالات را باید در مفاهیمی به نام «استراتژی» و «مدیریت استراتژیک» جستجو کرد. در این مقاله سعی شده است نگاهی گذرا بر مدیریت استراتژیک و ضرورت و موانع بکارگیری آن در سازمان‌ها داشته باشیم.



تعریف استراتژی و مدیریت استراتژیک

تعاریف مختلف و گاه ناسازگاری از استراتژی و مدیریت استراتژیک ارائه شده است. به تعبیر یکی از متخصصان مدیریت این عبارات مانند« هنر» است که وقتی آنها را می‌بینیم تشخیص دادن آنها آسان است اما وقتی در پی تعریف کردن و توضیح دادن آنیم خیلی مشکل به نظر می‌رسد.

استراتژی

الگویی بنیادی از اهداف فعلی و برنامه‌ریزی شده، بهره برداری و تخصیص منابع و تعاملات یک سازمان با بازارها، رقبا و دیگر عوامل محیطی است. طبق این تعریف یک استراتژی باید سه چیز را مشخص کند:
  • چه اهدافی باید محقق گردد
  • روی کدام صنایع، بازارها و محصول‌ها باید تمرکز کرد
  • چگونه برای بهره‌برداری از فرصت‌های محیطی و مواجهه با تهدیدهای محیطی به منظور کسب یک مزیت رقابتی منابع تخصیص یابد و چه فعالیت‌هایی انجام گیرد.

 

ادامه مطلب

شنبه 16 / 1 / 1390برچسب:,

|

باتفکراستراتژیک انتخاب کنید

 

فرض کنید...
به شما،
 (انسان ساده/معمولی/ بازاری/دانشمند/محقق/سیاسی)
 این امکان را میدهند که یک رییس برای دنیا انتخاب کنید که بتواند
دنیا را به بهترین وجه رهبری کرده، صلح، ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد.
بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید؟
قبلا یک سئوال:
شما مشاور و مددکار اجتماعی هستید...
زن حامله ای میشناسید که هشت فرزند دارد.
سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند کور و یکی عقب مانده هستند.
در ضمن این خانم خود مبتلا به مرض مهلک سیفیلیس است.
از شما مشورت میخواهد که آیا سقط جنین بکند یا خیر...
با تجارب زندگی که دارید به ایشان چه پیشنهاد میکنید؟
فعلا برویم سراغ سه نامزد ریاست بر جهان
شخص اول
او با سیاستمداران رشوه خوار و بدنام کار میکند،
از فالگیر، غیب گو و منجم مشورت میگیرد.
در کنار زنش دو معشوقه دارد. شدیدا سیگاری بوده
و روزی هم ده لیوان مشروب (مارتینی) میخورد.
 
شخص دوم
از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر میخوابد، در مدرسه چند بار رفوزه شده.
در زمان جوانی تریاک میکشیده و تحصیلات آنچنانی ندارد.
 ایشان روزی هم یک بطر ویسکی میخورد، بی تحرک و چاق است.
 
شخص سوم
دولت کشورش به ایشان مدال شجاعت داده. گیاه خوار بوده و دارای سلامتی کامل است. به سیگار و مشروب اکیدا دست نمیزند و در گذشته هیچگونه رسوایی ببار نیاورده.
به چه کسی رای میدهید؟
کاندید اول: فرانکلین روزولت
 
کاندید دوم: وینستون چرچیل
 
 
کاندید سوم: آدولف هیتلر
 
چه درسی میگیریم؟
راستی خانم حامله فراموش نشود!
اگر به آن خانم پیشنهاد سقط جنین دادید
همان بس که
لودویگ فان بتهوون را
به كشتن دادید!
پس چه درسی گرفتیم؟
پیش داوری
خوراک روزمره ما انسانها...
از بزرگترین

اشتباهات بشر است

چهار شنبه 15 / 1 / 1390برچسب:,

|

مفهوم شکست

گفتند :شکست یعنی تو یک انسان درهم شکسته ای!گفت نه!شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام

گفتند:شکست یعنی تو هیچ کاری نکرده ای! گفت :نه شکست یعنی من هنوز چیزی یاد نگرفته ام .

گفتند:شکست یعنی تو یک آدم احمق بودی ،گفت :نه !شکست یعنی من به اندازه کافی جرات وجسارت داشته ام

گفتند:شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی ،گفت :نه شکست یعنی من باید ازراهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم

گفتند :شکست یعنی تو حقیرونادان هستی ،کفت:شکست یعنی من هنوز کامل نیستم

گفتند :شکست یعنی توزندگیت راتلف کردی ،گفت :نه شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم ،گفتند:شکست یعنی تودیگر باید تسلیم شوی !گفت:نه !شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم

دو شنبه 13 / 1 / 1390برچسب:,

|

داستان استراتژي

 

معاني و مفاهيم

استراتژي‌ واژه‌اي‌ است‌ كه‌ همانند واژه‌هاي‌ رهبري‌، لجستيك‌ و عمليات‌ از مديريت‌ نظامي‌ سرچشمه‌گرفته‌ است‌ و در اين‌ حوزه‌ براي‌ تشريح‌ شيوه‌اي‌ كه‌ به‌ آن‌ وسيله‌، نيروهاي‌ نظامي‌ به‌ هدفهايشان‌ دست‌مي‌يابند، به‌ كار مي‌رود (Fowler 1996).

از نظر معناشناسي‌، «واژة‌ استراتژي‌ ريشة‌ يوناني‌ دارد و ابتدا به‌ صورت‌ «استراتگوس‌» و به‌ مفهوم‌‌ نقش‌ يك‌ فرمانده‌ (در فرماندهي‌ يك‌ ارتش‌) به‌ كار مي‌رفت‌. پس‌ از آن‌ به‌ معناي‌ «هنر يك‌فرمانده‌ نظامي‌» تعبير شد كه‌ به‌ مهارتهاي‌ رفتاري‌ و روانشناختي‌ فرمانده‌ اشاره‌ داشت‌. در حدود 450سال‌ پيش‌ از ميلاد به‌ معناي‌ مهارت‌ مديريتي‌ (اداره‌، رهبري‌، قدرت‌) به‌ كار رفت‌. اين‌ واژه‌ در زمان‌اسكندر (330 پيش‌ از ميلاد) به‌ مهارت‌ به‌ كارگيري‌ نيروها براي‌ غلبه‌ بر مقاومت‌ و مخالفت‌ و ايجاد يك‌نظام‌ يكپارچه‌ دولت‌ جهاني‌ اشاره‌ داشت‌»

(Mintzberg, Quinn, and Ghoshal 1999, 4).

سابقه‌ كاربرد مفهوم‌ استراتژي‌ در مديريت‌ نظامي‌ به‌ قرنها قبل‌ باز مي‌گردد. اولين‌ اثر مكتوب‌ در اين‌زمينه‌ با نام‌ «هنر جنگ‌» از نويسنده و ژنرال چيني‌ به‌ نام‌ «سان‌ تزو» در حدود 500 سال‌ پيش‌ از ميلاد به‌جاي‌ مانده‌ است‌. او در كتاب‌ خود مؤلفه‌هاي‌ عمدة‌ استراتژي‌ نظامي‌ را مطرح‌ مي‌كند. پس‌ از وي‌«وگتيوس‌» نويسنده‌ رومي‌ در قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ در نوشته‌هاي‌ خود به‌ بيشتر اين‌ مؤلفه‌ها اشاره‌ كرد. اماتاكيد وي‌ عمدتاً بر آموزش‌ و نظم‌ بوده‌ است‌. او معتقد بود كه‌ ژنرالهاي‌ موفق‌ آنهايي‌ هستند كه‌ از اصولي‌ثابت‌ پيروي‌ مي‌كنند و بر شانس‌ نيز تكيه‌ ندارند(Fowler 1996). در ژاپن‌، تفكردر حوزة‌ مديريت‌ نظامي‌، استراتژي‌ نه‌ تنها با دستيابي‌ به‌ هدفهاي‌ خودي‌ ارتباط‌ دارد بلكه‌ باپيشگيري‌ از رسيدن‌ دشمن‌ به‌ هدفهايش‌ نيز مربوط‌ مي‌شود.

«سان‌ تزو» در اين‌ باره‌ مي‌گويد كه‌ بايد به‌آنچه‌ دشمن‌ مي‌خواهد به‌ آن‌ برسد پي‌ برد و آنگاه‌ او را از رسيدن‌ به‌ آن‌ محروم‌ ساخت‌.

 

 

 

 

برگرفته از كتاب روش‌هاي تفكري بخش تفكر استراتژيك
 

دو شنبه 13 / 1 / 1390برچسب:,

|

مدیران بخوانند

۱)به خاطر داشته باشید دانش وتجربه هیچ کدام به تنهایی ره گشا نیستند مثل اکسیژن وهیدروژن که از ترکیب معینی از آنها هوای تنفس ماتامین می شود <می توان با آمیختن دانش وتجربه راهکارهای حیاتی واستثنایی خلق کرد .

 

۲)از هر فرصتی برای استخدام وبه کارگیری افراد برجسته استفاده کنید

۳)با فرق گذاشتن بیهوده بین افراد گروه انگیزه کاری آنها را ازبین نبرید

۴)در صورت لزوم با قاطعیت نه بگویید .

۵)سعی کنید با اصول ساده روانشناسی آشنا شوید .

۶)ازمشورت ونظر خواهی با نیروی جوان ابایی نداشته باشید .

7 )مناسب ترین نقش هایی که مدیران نسبت به کارکنان باید ایفا کنند نقش یک معلم است .امدادگر حرفه ای ،همکار ویک مشاور است وتنها در معدودی ازموارد یک مدیر در ارتباط با کارکنان خود نقش یک رییس مقتدر را بازی می کند ((مک گریگور ))

 

۸)مدیران اشتباه نمی کنند بلکه می خواهند کارمندانشان را امتحان کنند

مدیران دیر بر سر کار حاضر نمی شوند ،تاخیر آنها همیشه اجتناب ناپذیر است و...

مدیران روزنامه نمی خوانند آنها درحال جمع آوری اطلاعات اند .

 ۹)درانجام کارها رویشیوه های خاص تاکید نکنید شاید کسی بتواند ازمسیر کوتاهتر وبهتری شما را به مقصد برساند.

۱۰)گاهی اوقات بدون اطلاع قبلی وارد اتاق کارکنان شوید وبا آنان گفتگو کنید .

۱۱)هر کسی را باخودش مقایسه کنید ونه بادیگران .

۱۲)کتاب قانون تجارت رادر دسترس داشته باشید .

۱۳)با توجه بیش ازحد به افراد خاص ،حسادت دیگران را بر انگیخته نکنید .

۱۴)ازاشتباهات خود درس بگیرید وآن رابه دیگران درس بدهید .

 

پنج شنبه 11 / 1 / 1390برچسب:,

|

مشکلات شایسته گزینی

۱-برخی مدیران روابط نزدیک ودوستانه رامعیار شایستگی تلقی وبراین اساس آشنا گزینی راجایگزین شایسته گزینی می کنند

 

۲-تعدادی ازمدیران افراد مطیع راانتخاب می کنند وسایر ویژگیها نادیده گرفته می شود

۳-تامین نکردن مادی ومعنوی مدیران شایسته به گونه ای که نارضایتی آنان فراهم وناگزیر به ترک سازمان

می شوند .

۴-انتصاب تحت تاثیر فرهنگ حاکم بر سازمان قرار دارد لذا در سازمانی که وجدان کاری ،عادات پسندیده

روابط عادلانه وجوکاری مطلوب حاکم نباشد امکان جذب شایسته را بدست نخواهد آورد.

 

جمعه 10 / 1 / 1390برچسب:,

|

مدیریت زمان

يك كارشناس مديريت زمان كه در حال صحبت براي عده اي از دانشجويان رشته بازرگاني بود، براي تفهيم موضوع، مثالي به كار برد كه دانشجويان هيچ وقت آن را فراموش نخواهند كرد.

او همانطور كه روبروي اين گروه از دانشجويان ممتاز نشسته بود گفت: "بسيار خوب، ديگر وقت امتحان است!"
سپس يك كوزه سنگي دهان گشاد را از زير زمين بيرون آورد و آن را روي ميز گذاشت.
پس از آن حدود دوازده عدد قلوه سنگ كه هر كدام به اندازه ي يك مشت بود را يك به يك و با دقت درون كوزه چيد.
وقتي كوزه پر شد و ديگر هيچ سنگي در آن جا نمي گرفت از دانشجويان پرسيد:

"آيا كوزه پر است؟“
همه با هم گفتند: بله
او گفت: "واقعاً؟“
سپس يك سطل شن از زير ميزش بيرون آورد. مقداري از شن ها را روي سنگ هاي داخل كوزه ريخت و كوزه را تكان داد تا دانه هاي شن خود را در فضاي خالي بين سنگ ها جاي دهند.
بار ديگر پرسيد: "آيا كوزه پر است؟“
اين بار كلاس از او جلوتر بود، يكي از دانشجويان پاسخ داد:
"احتمالا نه"
او گفت: "خوب است" و سپس يك سطل ماسه از زير ميز بيرون آورد و ماسه ها را داخل كوزه ريخت.
ماسه ها در فضاي خالي بين سنگ ها و دانه هاي شن جاي گرفتند. او بار ديگر گفت:
"خوب است"
در اين موقع يك پارچ آب از زير ميز بيرون آورد و شروع به ريختن آب در داخل كوزه كرد تا وقتي كه كوزه لب به لب پر شد. سپس رو به كلاس كرد و پرسيد :"چه كسي مي تواند بگويد نكته اين مثال در چه بود؟"
يكي از دانشجويان مشتاق دستش را بلند كرد و گفت: اين مثال مي خواهد به ما بگويد كه برنامه زماني ما هر چقدر هم كه فشرده باشد، اگر واقعا سخت تلاش كنيم هميشه مي توانيم كارهاي بيشتري در آن بگنجانيم.
استاد پاسخ داد:"نه!
نكته اين نيست، حقيقتي كه اين مثال به ما مي آموزد اين است كه اگر سنگ هاي بزرگ را اول نگذاريد، هيچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهيد يافت.
سنگ هاي بزرگ زندگي شما كدام ها هستند؟
فرزندتان، محبوبتان، تحصيلتان، روياهايتان، انگيزه هاي با ارزش، آموختن به ديگران، انجام كارهايي كه به آن عشق مي ورزيد، زماني براي خودتان، سلامتي تان و ..."
به ياد داشته باشيد كه ابتدا اين سنگ ها ي بزرگ را بگذاريد، در غير اين صورت هيچ گاه به آن ها دست نخواهيد يافت.

اگر با كارهاي كوچك (شن و ماسه) خود را خسته كنيد، زندگي خود را با كارهاي كوچكي كه اهميت زيادي ندارند پر مي كنيد و هيچ گاه وقت كافي و مفيد براي كارهاي بزرگ و مهم (سنگ هاي بزرگ) نخواهيد داشت.
پس امشب يا فردا صبح، هنگامي كه به اين داستان كوتاه فكر مي كنيد، اين سوال را از خود بپرسيد:
"سنگ هاي بزرگ زندگي من كدام اند؟” آنگاه اول آنها را در كوزه خود بگذاريد.

جمعه 10 / 1 / 1390برچسب:,

|

دوگدا

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.


یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: ....

رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.

پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.


گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟

 

* گلدشتین یه اسم فامیل معروف یهودیه

جمعه 10 / 1 / 1390برچسب:,

|

رنگ وآرایش محیط فیزیکی

رنگ وآرایش محیط فیزیکی ،خلق ورفتار افراد را تحت تاثیر قرار می دهند .برخی رنگها جو راگرم ،برخی

 

دیگر تحریک کننده یا آرام بخش نشان می دهند . اثاثیه وترتیب آرایش آنها نیز می توانند احساس گرمی

یا سردی به همراه آورند وتمایل به کار یا استراحت را تشدید کنند .

هر رنگ ویژگیهای مثبت ومنفی دارد،هر چیز به فردی وابسته است که آن را درک می کند ،مثلا فردی که

افکار پریشان دارد یا عصبی است معمولا آثارمنفی رنگ ها را درک می کند درحالی که فرد متعادل وشاد

معمولا آثار مثبت را درک می کند به نظر بیرن (۱۹۷۸)رنگ سبز معمولا آراوش وراحتی را القا می کند اما

برای برخی اشخاص کسالت وآزردگی به همراه می آورد .رنگ آبی برای اکثر مردم آرامش وآسودگی 

می آورد ،امادرمورد برخی دیگر موجب افسردگی ،احساس تنهایی ومالیخولیایی می شود . همچنین

رنگ قرمز اشخاص متعادل را تحریک وتهییج می کند درحالی که برای اشخاصی که پریشانی افکار دارند

پرخاش وعدم اطمینان به همراه می آورد.براساس تحقیقات انجام گرفته توصیه می شود که صندلیهای

اتوبوسها ،چه شهری وچه بین شهری وهمچنین صندلیهای واگن های قطار ومترو به رنگ قرمز نباشند

زیرا احتمال دارد پرخاشگری مسافران را برانگیزند .

برای مطالعه اثر رنگ محیط کار بر میزان تولید کارکنان تحقیقات زیادی انجام گرفته است . یکی ازاین

تحقیقات نشان داده  است که برخی موسسات برای افزایش تولید یا کاهش خطرات حوادث ناشی از

کار ،ازرنگ استفاده می کنند .به علاوه برخی بیمارستانها ازتنوع رنگ کمک می گیرند تا اثر بخشی

جراحی ها را افزایش دهند وبهبود بیماران را تسهیل کنند .( منبع: روانشناسی کار دکتر گنجی)

شنبه 9 / 1 / 1390برچسب:,

|

چگونه در محیط کار ارتباط برقرار کنیم

۱-افرادی که بادیگران ارتباط برقرار می کنند مدیران بهتری هستند

۲-برای غلبه بر موانع ارتباطی از قضاوت سریعوانتقادی پرهیز کنید

۳-زمانی که رودر روی افراد می ایستید فاصله شخصی را که حدودا یک متر است حفظ کنید

۴-هنگام بروز حالت عصبی یک نفس عمیق وآهسته بکشید

۵-یک سری از حرکات سر ودست را جلوی آیینه تمرین کرده وآنهایی که طبیعی تر است را انتخاب کنید

۶-در برابر افرادی که موقع صحبت کردن اعتماد به نفس ندارند سکوت کنید ،این کار شما دل و جرات

بیشتری به آنها میدهد.

۷-آنچه می شنوید مهم است نه گوینده آن.

۸-با آنچه دیگران می گویند با فکر باز برخورد کنید.

۹-برای جلوگیری از سو ء تفاهم ها هرچه سریعتر وعده ها را مکتوب کنید.

۱۰-برای ایجاد یک جو گرم و دوستانه تا جایی که ممکن است با لحن طبیعی و عادی خود صحبت کنید.

۱۱-یادداشت اصلی ومهم رابا قلم شبرنگ مشخص کنید

۱۲-موقع سلام وخدا حافظی با افراد از جا بلند شوید نشستن در این مواقع حاکی از بی ادبی است

۱۳-هرگزوقت خود را برای صحبت با کسانی که نمی خواهند حرف شما را بفهمند تلف نکنید

۱۴-درمورد انتقال اطلاعات تردید به خود راه ندهید

۱۵-روی میز کار خود یک ساعت بگذارید تا بدانید چه مدت ازوقت خود را صرف صحبت با تلفن کرده اید

۱۶-وقتی به کسی قول می دهید که بعدا با اوتماس می گیرید حتما این کار را انجام دهید

۱۷-هنگام نوشتن نامه یا گزارش تصور کنید که مخاطب پیش روی شما نشسته است.

۱۸-سعی کنید آزادی عمل زیاد تری به طرف مقابل بدهید.

۱۹-از توجیه بیش از حد کارکنان اجتناب کنید تا آنها فرصت استفاده از قوه ابتکار خود را داشته باشند.

۲۰-اگر بیش از یک یا دو نفر شکایت مشترکی داشته باشند احتمالا مشکل آنها یک مشکل همگانی

است.

شنبه 9 / 1 / 1390برچسب:,

|

نکات طلایی

۱-پنج چیز مدیران را به تباهی می کشد:فریب دوستان و همکاران،از علم و صاحبان آن روی

 

گردانیدن،تحقیر دیگران،غرور و از پس هوای نفس رفتن(سقراط)

۲-کسی که هیچ کاری نمی کند ، هیچ اشتباهی نمی کند،کسی که هیچ اشتباهی نمی کند،هیچ چیز

نمیداند.(لوکا پاچولی)

۳-خط خوش مدیران نشانه آرامش درونی،اعتماد به نفس،خوش فکری،توانایی پذیرش ایده های خوب و 

اقتدار و شایستگی است.

 ۴-انگشت شصت نماد اثر بخشی است انگشت اول نماد جهت مثبت وسازندگی انگشت دوم (میانی)

که بزرگترین انگشت است نماد احترام متقابل ومهمترین اصل است انگشت سوم نماد خود سازی

انگشت کوچک نماد مشارکت است باکاربرد این پنج اصل افراد سازمان به افرادی مثبت تبدیل می شوند

((دکتر ادوارد دی بنو))

۵-رضایت :

شنیدن مهم است ولی،دیدن از آن مهم تر است

دیدن مهم است ولی،تفکر از آن مهم تر است

تفکر مهم است ولی،عمل به آن مهم تر است

عمل مهم است ولی،موفقیت در آن مهم تر است

موفقیت مهم است ولی ،کسب رضایت از آن مهم تر است

 ۶-انسان ها تنها زمانی می توانند توانایی های خود را به نمایش بگذارند وفرصت درخشش داشته باشند که به حرفه ای بپردازند که به آن علاقه مند بوده ،درآن استعداد داشته وبرایش آموزش ببینند (مجله موفقیت ۸۷)

۷-اشخاص موفق مثل یک مته عمل می کنند به این مفهوم که نیروی خویش را روی یک نقطه متمرکز می سازند (کریستین باو)

شنبه 9 / 1 / 1390برچسب:,

|

خلاصه 45 کتاب مدیریت در 45 جمله

1) اجرا بزرگترین مساله مطرح نشده در مدیریت امروز است و نبود آن بزرگترین مانع موفقیت و بیشتر ناکامیهایی است که به اشتباه به گردن علل دیگر گذاشته میشود.

۲) شرکتهایی که برای کارهای درست وقف شدهاند و برای مسوولیتهای اجتماعی خود تعهدنامهای دارند که براساس آن کار کنند سودآورتر از آنهایی هستند که این کارها را نمیکنند.

 

۳) به جای پرداختن به برنامهء استراتژیک, به تفکر و ایدههای استراتژیک روی آورید.

 

۴) در بازاریابی نوین (بازاردانی)به جای داشتن سبد محصولات باید به داشتن سبد مشتریان توجه داشت.

 

۵) رمز برد و پیروزی روشن است: بکوشیم تا در یک زمینه دوبار بازنده نشویم.

 

۶) انسان در بازی گاهی میبرد و گاهی چیز یاد میگیرد.

 

۷) هنر بازاریابی امروز ,فروش یخچال به اسکیمو نیست, بلکه اسکیمو را به عنوان یک مشتری خشنود همواره در کنار داشتن است.

 

۸) مشتریان زبان گویایی دارند, اگر بیواسطه با آنها در ارتباط بوده و گوشی شنوا داشته باشیم میتوان از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفت.

 

۹) مسیر ناهموار تحول باید بهکوشش خود مدیر پیموده شود, زیرا تحول چیزی نیست که مدیر فرمان دهد و دیگران اجرا کنند.

 

۱۰) به جای شغل, در پی مشتری باشید, اگر انسان بتواند محصولی عرضه کند که خواهان داشته باشد, از بیکاری نجاتیافته است.

 

۱۱) دنیا را دوگونه میتوان تغییر داد: با قلم(کاربست اندیشه) و با شمشیر (کاربست زور)

 

۱۲) میتوان مدیر مردم نبود ولی آنان را دوست داشت,اما بدون عشق به مردم نمیتوان آنها را مدیریت کرد.

 

۱۳) مدیریت یعنی هنر جلب پیروی داوطلبانهء دیگران.

 

۱۴) موفقیت اغلب باعث غرور شده و غرور باعث شکست میشود.

 

۱۵) برای پیروزی ابلیس, کافی است آدمهای خوب دست روی دست بگذارند.

 

۱۶) هزینهء به دست آوردن یک مشتری تازه, حداقل پنج برابر هزینه خشنود نگهداشتن مشتریان کنونی است.

 

۱۷) هر کس میتواند سررشته کار خویش را به دست گرفته و آن را به مسیر دلخواه ببرد.

 

۱۸) مدیریت هنر گوش دادن به دیگران است. چنانچه به سخنان کسی خوب گوش فراندهید, نمیتوانید درون او را بشناسید.

 

۱۹) توان یادگیری و به کار بستن با شتاب آموختهها, بزرگترین امتیاز رقابتی را در اختیار سازمان میگذارد.

 

۲۰) اولین روش برآورد هوش یک فرمانروا این است که به آنهایی که در اطرافش گرد آمدهاند بنگریم.

 

۲۱) اگر بتوانید همهء کارکنان یک سازمان را به سوی یک هدف مشترک بسیج کنید, در هر رشته و در هر بازار و در برابر هر رقیبی, در هر زمانی موفق خواهید شد.

 

۲۲) بیشتر انسانها ترجیح میدهند بمیرند اما فکر نکنند, خیلیها هم فکر کردن را بر مرگ ترجیح میدهند.


ادامه مطلب

دو شنبه 6 / 1 / 1390برچسب:,

|

اگر مي خواهيد مدير موفقي باشيد

1- در مصاحبه استخدامي افراد به سوابق کاري آنان توجه کنيد و به خاطر داشته باشيد کارمند موفق کارنامه اي پربار به همراه دارد.
2- انعطاف پذير باشيد.
3- بدون توهين به عقايد ديگران، با آنها مخالفت کنيد.
4- سر قول خود بمانيد.
5- در موقعيت هاي بحراني برخود مسلط باشيد و نگذاريد زيردستان از اضطراب شما آگاه شوند.
6- براي حرف زدن، زيباترين و خوش آهنگ ترين الفاظ را انتخاب کنيد.
7- خطر پذير باشيد.
8- نحوه استفاده از نرم افزارهاي مرتبط با کار خود را بياموزيد.
9- براي ثبت ايده هاي درخشاني که ناگهان به ذهن مي رسند، هميشه يک قلم و کاغذ به همراه داشته باشيد.
10- کتابخانه اداره يا سازمان خود را به روز کنيد و اسامي کتاب هايي را که اضافه مي شود به صورت فهرست چاپي شده در اختيار کارمندان قرار دهيد.
11- مطمئن شويد ابراز رضايت شغلي افراد به سبب ترس از توبيخ مسئولين و سرپرستان نيست.
12- به واسطه مدير بودن خود، از ديگران توقع بيجا نداشته باشيد.
13- در اولين فرصت در خاتمه دادن به مشاجرات و کدورت هايي که بين کارمندان پيش مي آيد، حکميت کنيد و برقرار کننده صلح و آشتي باشيد.
14- نکات جالب و پندآموز کتاب هايي را که مي خوانيد، در دفتري يادداشت کنيد و در موارد مناسب آنها را به کار ببنديد.
15- از انحصاري کردن خدمات رفاهي سازمان پرهيز کنيد و اجازه دهيد همه سطوح از اين خدمات بهره مند شوند

دو شنبه 6 / 1 / 1390برچسب:,

|

درسهایی از بهترین شرکت‏های ناشناخته جهانی

تفکر غالب برای تحلیل چگونگی شکل‏گیری و محتوای استراتژی شرکتهای کوچک و متوسط بر محور‏هایی استوار است که شکل‏گیری استراتژی ها را، حاصل انفعال و یا انباشت تدریجی تجربیات مدیرانی می پندارند که غالبا مالک شرکتها نیز هستند.
آشکار شدن رهبران بزرگ جهانی در بازارهای تخصصی کوچک،بازنگری در نگرشهای مربوط به شرکتهای کوچک و متوسط را ضروری ساخته است. شرکتهای کوچک گمنامی وجود دارند که از مفروضات مدیریت نوین پیروی نمی‏کنند و در عین حال رهبران پرمنفعت بازارهای خویش هستند. آنان استراتژی های دگرگونه‏ای را به‏کار می‏گیرند که مهمترین مشخصه آنها عدم انفعال در برابر محیط است.
مقدمه
در اقتصاد جهانی دانش‏محور،نقشی اساسی برای شرکتهای کوچک و متوسط در نظر گرفته شده است. رقابت‏پذیری آتی کشورها به توان تولید دانش و به‏کارگیری آن بستگی خواهد داشت. اکنون شرکتهای کوچک و متوسط از جایگاه ویژه‏ای در عرصه تولید دانش و به کارگیری آن و افزایش توان رقابت‏پذیری کشورها برخوردار هستند.
در ادبیات مدیریت استراتژیک، مکاتب و رویکردهای گوناگونی ظهور کرده‏اند که اغلب در فضای کسب‏ وکارهای بزرگ توسعه یافته‏اند. ویژگیهای کسب‏وکارهای کوچک باعث شده است تا چنین رویکردهایی از کارآمدی مناسبی برای آنان برخوردار نباشند. شرکتهای کوچک نسخه‏های کوچکتر شرکتهای بزرگ نیستند و از ماهیت متفاوتی برخوردارند. تفاوت ماهوی، کاربرد بسیاری از متدولوژی ها و ابزار مناسب شرکتهای بزرگ را برای شرکتهای کوچک نامناسب می‏نماید.
در بررسی فرایند شکل‏گیری و محتوای استراتژی های شرکتهایی کوچک و متوسط نیز،تفکر غالب بر حول محور استراتژی هایی است که از روی انفعال و تطابق و بر اساس یادگیری تدریجی مالک مدیران آشکار می‏شوند.
ضرورت بازنگری در نگرشهای مربوط به شرکتهای کوچک و متوسط برای بقا و برتری در بازارها با آشکار شدن رهبران بزرگ جهانی در بازارهای تخصصی کوچک،بیش از پیش احساس می‏شود.
در نوشتار حاضر تلاش خواهیم کرد تا این فرض که شرکتهای کوچک بایستی از غولها بیاموزند را معکوس کرده و نگاهی متفاوت را از استراتژی های رقابتی شرکتهای کوچک و متوسط معرفی کنیم.
مفروضات رایج استراتژی شرکتهای کوچک و متوسط
بر مطالعه نحوه پیدایش و محتوای اصول رقابتی شرکتهای کوچک و متوسط مفروضاتی حاکم است که با ظهور دسته جدیدی از شرکتهای گمنام لزوم بازنگری در آنها احساس می‏شود. برخی از این مفروضات به شرح ذیل هستند:

 


 


ادامه مطلب

دو شنبه 6 / 1 / 1390برچسب:,

|

نیمه شرافتمندانه زندگی

هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان
می افتم.
ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن . روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید. نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من ازاداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کندزندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: «کدام وضع؟
بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم
همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی.
ويلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: "تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟"
گفتم: نه
گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟
گفتم:نه
گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
گفتم: آره...نه...نمی دونم..
ویلان همین طور نگاهم می کرد،
نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، به نظر حالا که خوب نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم.. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت
که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: می دونی تا کی زنده ای؟
جواب دادم: نه
ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی
 

دو شنبه 6 / 1 / 1390برچسب:,

|